شنبه ها از جمله روزهای قشنگ هفته اند . مخصوصا اگر آخرین شنبه ی سال باشد و سال جدید ، خود را از پشت دیوار ها و شاخ و برگ درختان ، آویزان کرده باشد!!
بوی عید کوچه و خیابان ها را برداشته بود . مردم آرام و قرار نداشتند . حتی من که تا چند روز پیش ، غصه ی مدرسه و افسردگی هایش را می خوردم ، حالا آسوده خاطر و سرمست ، پا به پای دوستانم کوچه ها را متر می کردم .
از قیمت سبزه ها پرسیدم ، از شرایط طول عمر ماهی قرمز ، و حتی چند کلاه و کراوات هم قیمت کردم !!
دست آخر ، همگی رفتند و من برای خودم گشتم . پیش خودم به این سرمستی و هیجان عجیبم لبخند زدم ؛ آخر کراوات کجای زندگی دختری مثل من جای دارد !؟ .... خب راستش را بخواهید ، من هم مثل هر دختر دیگری ، گاهی به همسر آینده ام فکر می کنم . به نظر نمی آید که کراوات بزند !! اصلا به او نمی آید ! شاید مثلا از آن مرد هایی باشد که کلاه روی سرشان را با کالج هایشان ست می کنند ؟! .... ولی حداقل مطمئنم که کراوات نمی زند!
ناگهان ، خانوم جوانی رو به من پرسید :
-« ببخشید خانوم !؟ شما میدونید خرازی کجاست!؟»
به خیابان پشت سرش اشاره کردم و تا خواستم حرفی بزنم گفت:
-نه نه ! اونجا رفتم !! هیچی نداشت ... به جز اونجا جایی رو سراغ ندارین؟»
راست هم می گفت . یادم هست یکبار رفتم از آن خرازی سوزن کوبلن بخرم ، ولی حتی سوزن کوبلن هم نداشت !! رنگ های کاموایش هم همیشه ناقص بود ، مدام هم قول میداد که این سه شنبه که به بازار میرود ، سبز زیتونی اش را می آورد !
ناگهان یاد خرازی دیگری افتادم ؛ یکبار مادر دوستم از من خواسته بود که برایش دکمه ی کفشدوزکی بخرم !
-بله ؛ یکی دیگه هم هست ؛ اگه همین خیابانو برید پایین ...
-نمی دونید بین کدوم کوچه هاست؟!
راستش را بخواهید ، تا بحث آدرس پرسیدن به اینجا میرسد ، ترجیح میدهم بگویم اهل این محل نیستم و قال قضیه را بکنم ! فکر می کنم خیلی مضحک باشد که هنوز اسم کوچه ها را نمی دانم !!
-نه ، راستش نمی دونم ... ولی خیلی دور نیست ، یکم پایین تره ؛ اسم مغازه اش هم یه چیز عجیب غریبی بود ؛ .....آهااان ! خرازی مشیر خلوت !
خانوم جوان کمی با بهت و شگفتی نگاهم کرد و بعد با تشکری ، رفت .
اسم مغازه و حتی فروشنده هایش هم خوب یادم بود ! البته فقط به خاطر مسخرگی بیش از حدشان ... می خواستم بگویم اسم فروشنده ها هم «فردوسی» و «داستانی» هستند ؛ ولی پیش خودم فکر کردم که این چه ربطی به او دارد !؟
مدتی با نگاهم دنبالش کردم ، در طی مسیر از شخص دیگری آدرس نپرسید !
شاید چهره ی خسته اما خوشحال من ، با آن موهای کوتاه « و قول مامان وزوزی »که از زیر شال «به قول مامان ده متری » ام بیرون زده بود ، در آن شلوغی و هرج و مرج ، قابل اعتماد ترین چهره ی ممکن بود !!
. ۲۷\۱۲\۹۶یکشنبه
.
سال نو مبارک !!