مرداد
مرداد هم که بگذرد ؛ شهریور از راه می رسد
شهریور مغرور و لجباز و «شیدایی » که در انتظار «مهر» است ، ولی
پاییز نمی گذارد «مهرش» روی بی مهری ببیند ...
شهریور می زند زیر غرور گرم خاندانش و گرد و خاک می کند.
و از وقتی من رازش را فهمیدم، شهریور را ، تنگ در آغوش کشیدم ؛ سر روی شانه های خمیده اش نهادم ، گریستم و گریستم و گریستم ...
و دیگر هیچ نگفتم ...
چه باید می گفتم؟ عشق که دلیل و منطق نمی شناسد ...
او گفت «عاشق شده ام
او را نمی یابم
هر سال به او می رسم اما ،
تمام شده ام
او رفت
و من دلتنگم ....»
و من گفتم :
« من هم دلتنگم
او رفت
در یک عصر پاییزی
در غروب «بی مهری» رفت
و
من عاشق بوده ام ! »
من و شهریور از آن پس ؛ عصر هایش را به انتظار می نشینیم. یک فنجان چای لب سوز و لب دوز سر می کشیم و آه سر می دهیم .
اینجا مدت هاست دختری، در انتظار یک سایه ست!
راستی؛ گفته بودم شهریور چندی ست بهانه گیر شده؟
روز هایش کوتاه شده اند ، مثل پاییز...
حال و هوایش بارانی ست ، مثل پاییز ...
و من اصرار کنان به دست و پای عقربه ثانیه شمار ساعت آونگی می افتم که ؛
بس کن ؛ چرا اینقدر عجله می کنی!؟ بیخود یک روز دیگر اضافه نکن !
او بر می گردد ... لطفا آرام تر عقربه جان ! آرام تر !
۲۳-۵-۹۶دوشنبه
- ۹۶/۰۵/۲۳