راه رهایی

از گیر و دار این زمین خاکی رها شو.

راه رهایی

از گیر و دار این زمین خاکی رها شو.

مشخصات بلاگ
راه رهایی

✳ماییم و نوای بی نوایی✳
✳بسم الله اگر حریف مایی✳
.
.
.
.. و سرانجام خدا از روح مقدسش به انسان این اشرف مخلوقات دانایی بخشید و به او حکمت آموخت و او را با پیکره دانش و خرد آشنا کرد تا با کمک اندیشه های والا آنچنان که شایسته انسانیت است در راه کشف حقیقت گام بردارد.
آفرینش انسان ذره ای از مهر اوست و علم جلوه ای از ذات بیکرانش
♥با عشق به خداوند علم و انسان♥
.
من «متحرکی در مسیر کمال» هستم!
می روم تا با دانش ناچیز خود، و فرصت زندگی کوتاه دنیایی ام، کوله باری از تجربه پر کنم و به سوی سعادت مطلق ، به پرواز درآیم؛
این منم، متحرکی که مثل ذره ی نادیدنی غبار، در تاریکی ها گم شده و سعی دارد با شناخت خود، خلق، خلقت و خالق، به سوی معبودش به پرواز در آید!
.
.
.از بیان عقایدم، هیچ ابایی ندارم؛
مطالب این وب، مطلقا نوشته ها و سروده های خودم هستند، از کپی بی اجازه ی مطالبم رضایت ندارم.

آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

دوران کودکی من

پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۰ ب.ظ

در پست قبل  بدنیا آمدنم را تعریف کردم و حالا ادامه ی خاطرات من،،،

پدر و مادر از دیدن فرزند کوچکشان لبخند پت و پهنی تحویل هم دادند. 

نوزاد به قدری کوچک بود که لای پتو و تشکش گم شده بود، مادرش لبخندی به روی فرزندش زد و اورا محکم بغل کرد و دست کوچکش را فشرد!!

مادر رو به همسرش کرد و گفت: حالا اسم این کوچولو را چه بگذاریم؟

-نمی دانم، ....صدف چطور است؟ 

-چه اسم خوبی! کیمیا هم بد نیست...- آری زیباست، باید بیشتر فکر کنیم.

مادر و پدر بعد از روز ها و روز ها و روز ها و روز ها و روز ها « یک هفته» فکر کردن و نگاه کردن به چهره ی نوزاد که چه اسمی بیشتر بهش می آید !! « این هم یک روش نام گذاری است دیگر، چه می شود گفت!»

سر انجام بعد از یک هفته فکر کردن، قرار شد که آقای پدر به اداره ی ثبت احوال برود و برای دخترکش شناسنامه بگیرد، خیلی مشتاقید بدانید نامش بالاخره چه شد؟ والا تا دقیقه ی نود نامش «نگین» بود.....

اما نمی دانم چطور شد که مادر خانومی، نظرش عوض شد و اسم دخترک از نگین به «فائزه» تغییر کرد!!

-فائزه!؟ نگین که خوب بود،،،، - آره، ولی معنی این اسم خیلی زیباست!! یعنی «موفق، پیروز و رستگار»!! 

آقای پدر روی حرف همسرش حرفی نزد و با این اسم برای دخترش شناسنامه گرفت.

فائزه کوچولو، دختر بود ولی اصلا شبیه دختر بچه ها نبود!! موهایش مثل کاکل خروس بالا رفته بود و هیچ جوره هم پایین بیا نبود « شده بود شبیه این پسر قرتی های مو برق گرفته!» .پدر، هر راهی که ممکن بود امتحان کرد ولی نتیجه نداد، اما یکروز دخترک جیغ جیغویش را گرفت و مو های کچلک زده اش رابا ماشین ریش تراش از تهههههه زد!! از آنجایی که توی فامیل و دوست و آشنا رسم بود که هرکس موهایش اینطور بوده برایش قربانی میکشتند، پس آقای پدر دوباره دست به کار شد و یک قربانی نثار دخترش کرد! بعد از این ماجرا، ناگهان ریش سفیدان فامیل علت قربانی دادن راپرسیدند و تازه آنجا بود که فهمیدند قربانی را اشتباهی کشته اند!! چرا که برای صاف شدن موهای خروسی باید یک خروس کشت و خونش را به موهای بچه مالید!!

سرتان را درد نیاورم، آقای پدر سرانجام یک خروس نثار موهای دخترش کرد و بالاخره موهای دخترک از حالت کاکل زری بودن خارج شد!!

دخترک از دو سالگی زبان مبارک را به راه انداخت و موتور ذهنش را از طریق وراجی کردن استارت زد!!  اینقدر حرف میزد و چرت و پرت می گفت که وقتی با مادرش جایی می رفت همه سرسام می گرفتند و رو به مادرش می گفتند «این بچه به کی رفته؟»   دختر کوچولوی قصه ی ما، در خانه تنها بود و همش حوصله اش سر می رفت، آنقدر سر می رفت که نمی توانست در خانه بنشیند و همش مادرش را مجبور می کرد به پارک بروند و برایش بستنی کیم بخرد، آخرش مادر، برای جلوگیری از سر رفتن حوصله ی وراج خانوم، او را در مسجد محله ثبت نام کرد که به کلاس قرآن برود و یک چیزی یاد بگیرد!! 

مادر هر روز موهای دخترش را خرگوشی می بست، یک تاپ و دامن سبز رنگ هم تنش میکرد و با هم به کلاس قرآن می رفتند، نتیجه مهد رفتن دخترک فقط دعوا و جنجال با پسرهای مهد بود، فائزه همیشه با بقیه ی دخترها، تیمی علیه پسر ها تشکیل می داد و با گفتن جملاتی مثل:« پسرا شیلنگ اند، دست بزنی میلنگند» و «دخترا شیرن مثل شمشیرن » به مبارزه با پسرها می پرداخت.

ادامه دارد...

نظرات  (۲)

مِصرَع نخُست کرْبلا میخواهَم
در مصْرعِ بعد کَربَلا میخواهَم
ایراد نَدارد،به کَسى چِه اصلاً؟
شِعر خودَم است،کرْبلا میخواهم...

اللّهم ارْزقنا حَرَم...
سلام خانم ℅™¢^^™℅°
چند وقتیه جواب ایمیلتونو نمی دین!! 
تو سایت پیداتون نیس!.....خواستم بگم دوتا آهنگ جدید فرستادم
اینبار نوبت شماست ترجمشون!! 
یادتون که نرفته؟؟ 
خوش باشید.
پاسخ:
سلام آقای رفیعی....
قبلا به خانم ستاری گفته بودم که یه مدت نمی تونم تو سایت فعالیت داشته باشم،به هر حال مرسی بابت یادآوریتون.....آهنگ ها هم رسیده بهم...ان شالله تا دو سه روز دیگه متن و ترجمشونو میزارم تو سایت!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی