مثلا میشد من همان دختر قجری و محجوب باشم و تو
همان پسر فرنگ رفته ی شازده خان
من موهایم را ببافم و فرق باز کنم روی صورتم،
تو ، کراوت ات را مرتب کنی
من روسری ام را با دامن بلند و چین دارم یکی کنم
تو دستی بکشی به گوشه ی سبیل هایت و
لبخندت را پشت سبیل هایت قایم کنی
من تو را ببینم که با درشکه ات ، جلوی در خانه ی ما
می روی و می آیی و بهانه می کنی که آمدی
دنبال یکی از رعیت های پدرت ...!
و من صدایت را از پشت در بشنوم
خنده هایم را درسته قورت بدهم
گونه هایم گل بیندازد
هول بشوم از شنیدن صدایت،
هندوانه ها را بیندازم وسط حوض٬
,کنار ماهی قرمز ها ؛
بدوم دنبال چادر مشکی ام
گوشه اش را به دندان بگیرم و
روبنده ام را بیندازم ...
و تو باز هم ،
زل بزنی به چشم هایم!