راه رهایی

از گیر و دار این زمین خاکی رها شو.

راه رهایی

از گیر و دار این زمین خاکی رها شو.

مشخصات بلاگ
راه رهایی

✳ماییم و نوای بی نوایی✳
✳بسم الله اگر حریف مایی✳
.
.
.
.. و سرانجام خدا از روح مقدسش به انسان این اشرف مخلوقات دانایی بخشید و به او حکمت آموخت و او را با پیکره دانش و خرد آشنا کرد تا با کمک اندیشه های والا آنچنان که شایسته انسانیت است در راه کشف حقیقت گام بردارد.
آفرینش انسان ذره ای از مهر اوست و علم جلوه ای از ذات بیکرانش
♥با عشق به خداوند علم و انسان♥
.
من «متحرکی در مسیر کمال» هستم!
می روم تا با دانش ناچیز خود، و فرصت زندگی کوتاه دنیایی ام، کوله باری از تجربه پر کنم و به سوی سعادت مطلق ، به پرواز درآیم؛
این منم، متحرکی که مثل ذره ی نادیدنی غبار، در تاریکی ها گم شده و سعی دارد با شناخت خود، خلق، خلقت و خالق، به سوی معبودش به پرواز در آید!
.
.
.از بیان عقایدم، هیچ ابایی ندارم؛
مطالب این وب، مطلقا نوشته ها و سروده های خودم هستند، از کپی بی اجازه ی مطالبم رضایت ندارم.

آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۰ مطلب با موضوع «عقاید و باور ها» ثبت شده است

تا بخواهی نگاهی به دنیای کوچک درو برت بیندازی و مثلا به این نتیجه برسی که زندگی پوچ است و خدایی نیست؛ ناگهان سرت را بالا میگیری و نگاهت به آسمان شب می افتد و نفست بند می آید و بعد...

دروغ است هر چه می گویند !! دنیای فیلسوف ها پر از تناقص است و با این حال ، نمی توانم گفت که دوستشان ندارم!

فیلسوف ها ، دانشمندان دیوانه ای هستند که ...

نمی دانم ؛ ولم کنید!! دیگر نه قلمم تاب رقصیدن روی برگه های دفترم را دارد ، و نه ذهنم بازیچه ی واژه های گنگ و بی سر و ته است!!

.....آخر من کوچک کم ارزش؛ چطور بگویم تو نیستی؟ تویی که عشقت بندبند وجودم را گرفته... نمی توان تو را دوست نداشت!! نمی توان عاشق این همه ذوق و سلیقه ات نشد! مگر می شود از پاییزیت نگفت؟! 

از وقتی که زمین و زمانت ، همگی یاد عشق می افتند و با هم ، می افتند دنبال عاشقی کردن؛ ساعت ؛ ثانیه ها را کشدار می کند تا شب را طولانی کند؛ می خواهد دیدار عاشقانه ی ماه و آن ستاره ی دور و کم نور را ، طولانی تر کند.

و کهکشانی از آن دور دست ها ، بهانه ی تک ستاره ای را می گیرد که روزی آنرا در سیاهچاله ی درونش بلیعده و حالا....

فکر کنم هدف زندگی و دنیایت را فهمیده باشم!

عشق!

تو را که من ندیدم؛ ولی لابد قد بلندی داری؛ بلندتر از سرو ها و شاخ و برگ هایشان. آخر می دانی؛ همه آنهایی که من دوستشان دارم قد بلندی دارند!

تو باید خیلی خوش خط باشی؛ فکر کنم در و دیوار خانه ات پر باشد از تابلوهای خط نستعلیق و شعر های عاشقانه ؛

شاید موهای بلندی هم داشته باشی! با چشم هایی زرین و درخشان؛ به قشنگی پرتوهای نورانی خورشید...

فقط می ماند یه چیز! اگر تو  یک موجودی مثل من را دوست نداشته باشی چه!؟

اگر از چشمت افتاده باشم چه؟

آخ که چه خوب میشد اگر تو، برایم یک بیت شعر خطاطی میکردی و می فرستادی زمین؛ و من آنرا قاب می کردم و به دیوار اتاقم میزدم.

خدایا؛ تو حتما نقاش ماهری هستی؛ پس حتما تو هم نقاشی ات را دوست داری؟

شاید تو تنها کسی باشی که با من هم نظری ، و میگویی چشمان من خوش حالت است! 

راستش من چشم هایم را خیلی دوست دارم! 

آبی یا سبز نیستند؛ قهوه ای تیره اند؛ گاهی به عسلی می زنند و گاهی به سیاهی شب؛ وقتی به رنگ سبز های دنیایت نگاه می کنم ؛ چشمانم از شوق می خندند .

ولی می دانی! نقاش ها ، همه ی نقاشی هایشان را دوست دارند. مثل من که تک تک نقاشی هایم را می بوسم و موقع کشیدن چشم هایشان ، از جانم مایه می گذارم!

شاید مثل تو نتوانم در آفریده هایم، روح بدمم؛ ولی چشم هایشان را پر از زندگی می کشم! پر از عشق! 

میدانی، چشم ها اگر قشنگ نباشند، اگر نشوند در عمق شان غرق شد ؛ نمی شود دوستشان داشت!

چشمان تو باید هفت رنگ باشند؛ به قشنگی رنگ های رنگین کمان و به درخشندگی و زلالی تیله های دوران کودکی!

بی خیال فلسفه ی نهیلیسم و اگزیستانسیالیسم...!

از آسمان ، یک نردبان بینداز کنار پنجره ی اتاقم؛ می خواهم بیایم آن بالا و در عمق رنگین کمان چشم هایت غرق شوم...

.کهکشان

  • دختر خوب
دوازده قرن ، به انتظارت نشستیم و
.
      نیامدی...
.
من بر می خیزم
.
                         به انتظارت می ایستم!
.
بیست قرن دیگر هم گر نشینیم،
.
                                               تو نخواهی آمد.
.
السلام علیک یا اباصالح المهدی «عج»
*رستگار*
.امام زمان
  • دختر خوب

افراط و تفریط ، در همه حال و همه نوعش بد است؛

حالا این افراط و تفریط می تواند پیرامون هر مسئله ای باشد؛ از مسائل اقتصادی و اجتماعی گرفته تا درس خوان بودن و درس خوان نبودن!

به هر حال ، امسال، سال تحصیلی برای من از اواسط مرداد ماه آغاز شد.

درس خواندن من بالاخره به نقطه ی افراط رسید و تابستان هم مرا به مدرسه کشاند!  تقریبا در نظر مردم محله، من و بچه های تجدید شهریوری فرقی نداریم!

به هر حال نظر مردم مهم نیست«حداقل برای من!» مهم خودم هستم که می دانم که هستم و به کجا می روم؛ 

راستش را بخواهید خودم هم هنوز به اینکه «دانش آموز دهم ریاضی فیزیک » هستم ، خیلی عادت نکردم! به اینکه جزو فرزانگان منطقه هستم و در کنار یک سری آدم  به اصطلاح « باهوش » درس می خوانم در تعجبم!! هر چند که من همکلاسی هایم را یک مشت«خرخون بی مصرف » می نامم؛ 

بچه هایی که فکر و ذکرشان فقط در حد نوشته های کتاب درسی ست و هیچکدامشان حاضر نیستند پا را یک قدم فراتر بگذارند و نوشته های کتابشان را با علم نوین دنیا مقایسه کنند؛

کسانی که فکرشان بیست گرفتن و قبولی در دانشگاه است «از نظر من » یک مشت خرخون بی مصرف اند که پس از فارغ التحصیلی ، برای ازدواج با مرد دلخواهشان شرط معدل می گذارند!!!

«باید یادم باشد که به هیچ کدامشان آدرس وبلاگم را ندهم...»

بگذریم؛...می خواستم از رشته ام بگویم؛

از دوستان قدیمی ، هر کس که مرا در کوچه و خیابان و اینور و آنور می بیند ، می پرسد که چرا «تجربی» نمی خوانم و پا در رشته ای به دشواری «ریاضی» گذاشته ام!؟

من اما ، این جور مواقع خیلی دوست دارم دلیل اصلی ام را برایشان شرح بدهم ولی از وقتی که از من خواستند که عقایدم را برای «هر کسی» توضیح ندهم، کلا تصمیم گرفتم که زیاد حرف نزنم، و معمولا این جور مواقع با گفتن :«

تجربی رشته ی شلوغیه، با این رشته نمی تونی به ایده آل هات برسی!»

قائله را ختم می کنم.... 

اما امروز یاد این وبلاگ خلوت و سوت و کور افتادم ! خیالم راحت است که اگر اینجا عقایدم را منتشر کنم، کسی نیست که نهی ام کند...

می دانی؟ !؟ بین خودمان باشد ، من معتقدم که علم پزشکی وجود خارجی ندارد!

پس مبرهن است « چیزی را که وجود ندارد نمی توان خواند یا به عبارتی وقت صرف کردن برایش ، وقت تلف کردن است!»

مطمئنم که اگر مادرم این متن را بخواند این حرف مرا پای ترس من از دکتر ها می گذارد! البته چندان هم بی ربط نیست؛ از بچگی هیچوقت خودم را در روپوش سفید پزشکی تجسم نمی کردم؛ 

راستش را بخواهید ، علم پزشکی با قوانین دینی و روانشناسی در تضاد است!

علم روانشناسی می گوید:« مشکل و بیماری وجود خارجی ندارد ، بلکه همه زاییده ی ذهن انسان است» پس اگر ما طرز فکر مان را عوض کنیم ، کمتر فکر و خیال بیخود و استرس داشته باشیم ، بیمار نخواهیم شد.

دین و معنویت می گوید:« حتی افتادن برگی از درخت هم اتفاقی نیست ، پس اگر شخصی بیمار شود«یعنی در ذهنش به این باور برسد» فقط خداست که می تواند او را به زندگی باز گرداند؛ که آن هم دو صورت دارد؛ 

به طور مستقیم: که همان معجزه های خودمان است!

به طور غیر مستقیم: هم پزشکان، دارو ها، بیمارستان ها و... هستند.

پس پزشکان عملا هیچ کاره اند! چیزی نیستند جز یک واسطه! 

و این وسط، آن دسته از پزشکانی که فکر کردند همه کاره اند بدجوری کلاه سرشان رفته! 

پی نوشت۱: کلا از محیطی که پزشکان در آن تردد دارند بیزارم؛ از درمانگاه ها گرفته تا سر کوچه ی مدرسه ام که در آن یک ساختمان پزشکان واقع شده و من ترجیح میدهم از خیابان های دیگر بروم!

                                 . 


  • دختر خوب

.

جامعه نیاز های متفاوتی دارد

همه جور آدم هایی را نیاز دارد...

همه ی مشاغل را می خواهد...

اما‌.....پس چرا؟ چرا به بعضی شغل ها احترام نمی گذارند؟

چرا همه ی آدم ها را محترم نمی شمارند؟

چه کسی گفته فقط دکتر و مهندس ها آدم اند؟

جامعه ای که مردمشان درست فکر کردن را بلد نیستند؛ یا بهتر بگویم؛ حتی فکر کردن هم بلد نیستند؛ عاقبت به کجا می رسند؟

جامعه ای که برای همه ی علم ها به یک اندازه ارزش نمی گذارند؛ به راستی به کجا می روند؟

مردمانی که روانشناس را دکتر حساب نمی کنند و نویسندگان را «آدم های  بیکار » لقب می دهند؛ چیزی نیستند جز آدم های بی سواد!!

آدم هایی که  اصول کارهای مختلف را نمی دانند ، چرا الکی خودشان را بزرگ می پندارند؟؟!

آدم هایی که در مورد کشورشان هیچ نمی دانند؛ چرا الکی حرف می زنند؟

آدم هایی که «آداب معاشرت »صحیح را بلد نیستند ؛ چرا خودشان را روشنفکر می دانند؟

آدم هایی که هنوز آداب «همسر داری» را نمی دانند ؛ چرا ازدواج می کنند؟  خب معلوم است که زندگی شان بعد از دو روز متلاشی می شود!!

می خواهم فاش بگویم؛ با صدای رسا فریاد برآورم که؛ ما امروزه در دانشگاه هایمان، دکتر و مهندس تربیت نمی کنیم؛ آنچه در حقیقت انجام می دهیم ، «احمق پروری » است!!

می گویند آنچه بیش از همه ؛ یک کشور را نابود می کند ، طرز فکر مردم آن است!

مردمی که «رشته ی علوم انسانی» را رشته ی «بچه تنبل ها» می نامند،

رشته ی ریاضی و فیزیک را رشته ی« با هوش ها» ،

رشته ی مهندسی برق را رشته ی «مردانه» و 

رشته های علوم تجربی را «زنانه» می نامند ، 

شما بگویید؛ طرز فکرشان خراب نیست؟ اشتباه نیست؟

تا وقتی که مردم جامعه ی ما؛ فطرت یکسان انسانی را فراموش کرده اند و جامعه را به دو گروه «زن » و «مرد» تقسیم می کنند، امیدی برای پیشرفتشان نیست!

وقتی که معلم ها، عاملان اصلی رشد و تربیت نسل جوان مملکت را آدم حساب نمی کنند، و حتی به معلم ها حقوق مناسب نمی دهند،،، 

چه انتظاری از نسل جوان داریم؟؟

طبیعی ست که نسل جوان، نسل آدم های بی تفاوتی باشد، که حتی به خودشان زحمت نمی دهند، کمی درباره ی عقایدی که به آنهاطوطی وار آموخته اند تحقیق کنند...

روشن است که این نسل، هر چقدر هم تحت فشار باشد، هیچوقت قیام نمی کند!!

به نظر من ، اگر درباره ی موضوعی نظری نداشته باشی، مرده ای!!!

.

.

همین تبعیض های غیر عقلانی، امروز؛ من را....دانش آموزی با معدل «بیست» را سر دو راهی گذاشته است!! 

نمی دانم پی استعداد ذاتی ام «نویسندگی »بروم یا پی عشقی که به استدلال های ریاضی و فیزیک دارم؟

.ریاضی.  

 

  • دختر خوب


ایران...نامی به بزرگی یک سرزمین!

ایران...نامی به اصالت یک تمدن !

ایران...نامی به پاکی و یکدلی مردمانش!

.

آری، اینجا ایران ، مهد دلیران است، کشور عزت و افتخار و پیروزی ست.

کشوری که مردمانش، هشت سال با سلاح ایمان، آری تنها با سلاح ایمان در مقابل دشمن ایستادند و مردانه از جان خود برای بقای این ایران همیشه پیروز گذشتند.

مردمانی که برای دفاع از شرف و ناموسشان از جان و مالشان می گذرانند آدم های عادی نیستند!! اینها برخی از ویژگی های یک ایرانی ست.

می دانی؟ حالم بهم می خورد از آدم های احمق روشنفکر نمایی که الکی و بیخودی خود را پیرو کوروش کبیر می دانند!تندیس های زنان با حجاب را در تخت جمشید می بینند و باز با بی حجابی شان فرهنگ ایرانی-اسلامی را به سخره می گیرند!

همان هایی که معتقدند ایرانی بودن ننگ است و رسوایی!!

آری روی سخنم با همین جور آدم هاست، آدم های بی تمدنی که کشورشان، زادگاهشان را می فروشند! همان هایی که آرزو می کنند کاش در امریکا متولد می شدند! این ها را ولشان کنید در افکار احمقانه شان غوطه ور باشند!!

می دانی؟ ایرانی بودن لیاقت می خواهد، در زیر سایه ی امام زمان «عج» بودن لیاقت می خواهد ،، حرف زدن به زبان فارسی، و...همه ی اینها لیاقت می خواهد!

بیزارم از روشنفکرنما هایی که نوشیدن مشروب، کشیدن سیگار و قلیان و برگزاری پارتی های شبانه را افتخار و کلاس می دانند!

بیزارم از آنهایی که هنگام وقوع جنگ، کوروش جانشان را رها کردند و با پول هایشان فرار کردند و رفتند خارج!!

همان هایی که رزمندگان،شهیدان و جانبازان مقدس کشورم را یک مشت افراطی امل عقب افتاده نامیدند!!

دلم میخواهد سرشان فریاد بزنم:«اگر آنها افراطی اند، پس شما چه هستید؟ چه هستید به جز یک مشت موش ترسو؟؟!»

می دانی؟؟ تا چند وقت پیش فکر می کردم دیگر نسل فرزندان ایران و اسلام منقرض شده و اگر خدایی ناکرده در کشورم جنگی به راه بیفتد، دیگر هیچ مرد با غیرتی نیست که بماند و مردانه بجنگد!

اما.......حالا اعتراف می کنم که اشتباه می کردم!!! نگو امروز، مردانی پیدا شده اند که بیرون از مرز های ایران، به مبارزه با دشمن می پردازند تا مبادا به سر دشمن بزند که نگاه چپ به خاک این سرزمین مقدس بیاندازد!!

امروز، مردان مردی پیدا شده اند که از فرزندان کوچکشان می گذرند تا فرزندان مردم در آسایش باشند!! 

کاش بتوانیم قسمتی از دینمان را بهشان ادا کنیم؛ کاش لایق این فداکاری  باشیم که فرزندی بدون حضور پدر، بزرگ شود! فقط به خاطر آسایش ما...

.......دلنوشته ای از دخترخوب.....۱۳۹۵/۲/۲........

.

 ❇❇❇

این عکس رو خودم گرفتم، کاریکاتور ایران روی جعبه ی دستمال کاغذی!!  تهران_فشم

  • دختر خوب

این روز ها هر کجا که می روی و با هر کس که روبرو میشوی، غرق است غرق در 

شور و شوق، غرق در خوشی های گذرای عید و تب و تاب نوروز...

گاه باید به خودم یادآوری کنم، نوروز نزدیک می شود!! 

اما چه کنم؟؟ برایم اهمیتی ندارد...بی ارزش ترین رخداد زندگی ام است گویی!

نمی دانم چطور بعضی از اول اسفند روزشماری شان را شروع می کنند..

خب حالا که چه؟ روزها را الکی بگذرانیم و بشماریم تا عید برسد؟؟؟

مگر اصلا عید چیست؟! 

نیست....عید این نیست....اینکه می گویند نیست،،، هر روز عید است اگر ما آدم باشیم، اگر حداقل دلی را شاد کنیم، دستی را بگیریم.

این روزها، از خانه که بیرون می روی، نم نم باران است که زمین را خیس کرده و افرادی که با عجله در خیابان ها می دوند و از مغازه ها سبزه و ماهی قرمز می خرند!!

دلم از این اوضاع می سوزد!! نادانی تا چه حد؟!؟ 

چگونه باید به مردم کشورم بفهمانم که این ماهی ها هیچ وقت حتی در نوروز باستانی سر سفره ی هفت سین نبوده اند!؟

چگونه بگویم اینها گناه دارند؟ اینها و لاک پشت های دو روزه و سمندر ها در حال انقراض هستند و شما.......خودخواهی می کنید!!

ادعایتان هم می شود که درس خوانده اید و خیلی می فهمید....فهمیدن هیچ ربطی به تحصیلات ندارد!!!

مردم پر از هیجان اند...کسی نیست بگوید....آرام بگیرید!!! این نوروز تکراری هر سال تکرار می شود؛ یک دور چرخیدن به دور خورشید هم اصلا موضوع خاصی نیست، برای ما هایی که روزی هزار بار خودمان و دیگران را دور میزنیم.

مادرم میگوید سخت می گیری؛ دنیا کوتاه تر از آن است که بخواهی به خاطر طرز زندگی دیگران خودت را اذیت کنی!

اما کاش می شد! کاش می توانستم؛؛ متاسفانه یا خوشبختانه این منم!

آدمی با این ویژگی ها....نمی توانم دربرابر اشتباه دیگران ساکت بنشینم میدانم به من ارتباطی ندارد، ولی من غصه می خورم...عذاب میکشم از اینکه ماهی ها و لاک پشت های کوچک را از وطنشان دور کنند و بفروشند و بعد آرام معصومانه و بی صدا، ته تنگ های هر چند زرین و بزرگشان از دلتنگی بمیرند!

کاش می توانستم نوروز را «نوروز» بدانم، نمیشود...نمی توانم، همه در این روزها فیلم ها و برنامه های تلویزیون را می بینند و من...................

از نظر من سال جدید هیچ شادی و نشاط و خوشحالی ای ندارد!! 

من با آغاز سال نو فقط غصه میخورم.....خب چه فایده، یک سال به عمرت اضافه شود و تو هنوز همان آدم بی ارزش و بی فایده ی سال پیش باشی؟

پس کی وقت تغییر است؟ پس کی باید بزرگ شد؟

اصلا پیشرفتی اتفاق خواهد افتاد؟؟؟ 

سال جدید آغاز می شود و من مشغول پاسخ دادن به سوالات بالا ام!!

امیدوارم شما نسبت به سال پیش بزرگ تر شده باشید.

سال نو مبارک♥

.

  • دختر خوب

یادم هست آنوقت ها که هنوز کودکی چهار ساله بودم،

و از پدر و مادرم درباره ی خدا می پرسیدم، آنها برایت تعارف 

گنگی از وجود خدا و می کردند که برای سن و سال من به هیچ 

وجه قابل درک و فهم نبود!!

تعارف کوتاه و مختصری که اغلب اینگونه بودند: « خدا، خیلی بزرگه، خدا همه ی این جهان، ما، آسمون، زمین، درختها و حیوون ها رو آفریده، خدا حواسش به همه ی بنده هاش هست و خیلیم بهشون نزدیکه، خدا مثل یه نوره!»

.

این تعاریف ذهن کنجکاو و حقیقت طلب من رو به چالش هایی می کشید که همیشه به دنبال راهی بودم تا بفهمم خدایی که پدر و مادرم توصیف می کنند کیه و چجور خداییه...

خانه ی ما بالکنی داشت که به اتاق باز میشد، من اغلب وقتها یک زیر انداز در بالکن می انداختم و با عروسک هایم مشغول بازی میشد.

یکروز که داشتم زیراندازم را در بالکن پهن می کردم، متوجه نور خورشید شدم و پیش خودم تصورات و داستان های کودکانه ام را شروع کردم.

تصور قشنگی که از نظر خودم بهترین استدلال از وجود خدا بود....

با خود فکر می کردم: 

«این همان خدای بزرگه، خدا اونقدر بزرگه که روزا سرشو از آسمون میاره بیرون و به ما آدما نگاه میکنه تا ببینه کسی به کمکش نیاز داره یانه! برای همینه که شبا دلمون میگیره و میخوابیم، چون خدا میره خونه ی خودش...»

.

یادم هست وقتی این فکرهایم را برای مادرم تعریف کردم خندید و بعد گفت:

«حالا چه اصراریه تو الان خدا رو بشناسی؟ واسه این چیزا وقت زیاده بچه جان! فعلا برو و بچگی کن که بعدها از اینکه بچگی نکردی خیلی پشیمون میشی!!»

بعد از آن حرف مادرم سعی کردم به قول خودش سوال های بزرگتر از کله ام نپرسم. اما اغلب سوال هایم می پرسیدم و پدر و مادرم جواب هایی می دادند که نه تنها کمکی به من نمی کرد، بلکه بیشتر از پیش درگیرم میکرد.

  • دختر خوب

نه ماه است که مرا اینجا زندانی کرده اند، اینقدر تنهایم که نگو...فقط منم و یک چیز دیگر که نمی بینمش ولی می دانم که هست!

خودش که می گوید اسمش روح است و قرار است مرا در زندگی این دنیا یاری کند، راست و دروغ حرف هایش را نمی دانم والا! خودش که میگوید او همان من است و من همان اویم!! نفهمیدید نه؟ اشکالی ندارد! من هم حرف هایش را نمی فهمم! میدانید او خیلی حرف های عجیب می زند!

مثلا می گوید هنوز زندگی شروع نشده!! -داری با چه کسی صحبت می کنی؟

« بفرمایید! خودش آمد!» - هیچی وجدان جان! داشتم با خودم فکر می کردم!

-فکر می کردی؟ تو که هنوز بدنیا نیامده ای چطور فکر میکنی؟ اصلا به چه چیز فکر میکنی؟ - به حرف های تو!! به آینده! خب وجدان جان معلوم است که من هم فکر می کنم! مگر من انسان نیستم؟ تو خودت گفته بودی انسان ها فکر می کنند!

-آری فکر می کنند ولی بعد از تولد نه از حالا!

-تولد یعنی چه؟ - یعنی وارد زندگی شدن، -مگر من الان وارد زندگی نشده ام؟

-نه...تو هنوز راه زیادی را در پیش داری جسم کوچک من!! تو بزرگ می شوی، باید کار و زندگی کنی! - بزرگ می شوم؟ ولی دیگر جا ندارم! به اندازه ی کافی بزرگ شده ام، دیگر جایی برای تکان خوردن ندارم! - میدانم! برای همین میگویم باید تولد بشوی! - آیا در دنیای بعد از تولد هم بزرگ می شوم؟ آیا آنقدر بزرگ می شوم که آن دنیا هم برایم تنگ بشود؟ آنوقت دوباره باید در دنیایی دیگر تولد شوم؟

وجدان دیگر حرفی نزد،،، بعد از کمی مکث جواب داد:

-آری دوست عزیز! ولی تو فقط برای زندگی در این دنیا ساخته شده ای! من می توانم به دنیای بعدی تولد بشوم، تو نمی توانی!

غصه ام گرفت! من فقط همین یکبار تولد میشوم، از وجدان پرسیدم:

-پس یعنی وقتی من خیلی بزرگ بشوم تو تولد میشوی! یعنی ما از هم جدا می شویم؟ ....پس من چه می شوم! روح جان، دوست من، من را تنها نگذار من بی تو می ترسم! - دوست عزیز، تو با وجود من وجود داری! اگر من نباشم تو هم نخواهی بود...پس نبودن مطلق ترس ندارد!!

روح، با حرف هایش گیج ترم کرد....در دلم احساس ترس داشتم، ترس از آینده و جدایی....

ناگهان احساس کردم فشاری به دیواره های خانه ام وارد می شود!! جایی برای تکان خوردن نداشتم،،، وحشت کرده بودم،، وای نه....من می ترسم...نه من نمیخواهم تولد شوم....وارد چقدر سخت است...

-نترس دوست عزیز، تولد شروع زندگی توست! فقط یادت باشد وقتی از اینجا خارج شدی نفس بکشی!

-چی!؟؟ چکار کنم؟ نفس کشیدن دیگر چیست؟ وای من بلد نیستم، من می ترسم.

آهای روح جان؟؟؟ روح جان کجایی؟ چرا رفتی؟ گفتی بعد از زندگی در دنیا مرا تنها میگذاری نه الان!! آهای روح...آهای وجدان....

یک نفر مرا برعکس از پاهایم گرفت و لنگ در هوا نگهم داشت، ضربه ای به پشتم زد و من ناخودآگاه اطرافم را بلعیدم!! 

-آفرین،،، داشتی میمردی ها....خوب شد نفس کشیدی!

-پس تو اینجایی دوست بی وفا؟ هیچ معلوم هست کجا غیبت می زند؟ من بلد نبودم نفس بکشم....راستی اینجا کجاست؟ چقدر بزرگ است! اینها چقدر گنده اند.

-اینجا بیمارستان است، اینها هم پرستارند، آن زنی هم که روی تخت دراز کشیده و به تو لبخند میزد مادرت است!

-بیمارستان؟ روح جان فکر کنم اشتباه آمده ایم ما قرار بود به دنیا برویم! مادر دیگر چیست؟

-باید صبر کنی، راستش من هم جوابش را نمیدانم، از این پس، من و تو باید باهم  اسرار دنیا را کشف کنیم.

ا

  • دختر خوب

با چشمای اشکی می نویسم↙↙↙↙↙
مثل همیشه داشتم برمی گشتم خونه که خاکستر سیگارشو از عمد ریخت رو چادر من!! لبخندی زد و زیر لب تیکه پروند که با دوستاش زدن زیر خنده!!
تیکه های زشت....متلک هایی که حتی نمیشه به زبون آورد چه برسه به اینکه بخوای به معنیش فکر کنی!
چه طوری خانومی؟ ............قرار داری؟.................پس حاج آقاتون کجاست؟.......
یه بوس میدی؟.........‌‌‌‌‌‌....چند میگیری امشب✖✖✖...........التماس دعا داریم ننه!
اینا مودبانه ترین متلک هایی اند که به یه دختر  چادری میندازن!!
چادر بپوشی یه داستانه، نپوشی یه داستان دیگس ! چرا ولمون نمی کنید؟؟
می دونی اذیت کردن یه دختر یعنی چی؟ یعنی من دارم از پیاده رو رد میشم که می بینم شما و چهار پنج تا از دوستاتون وسط پیاده رو وایسادید و راهو سد کردید اون وقته که  مجبور میشم از وسط خیابون رد بشم!!
.
چرا فکر می کنید چادریا عقب افتاده اند؟؟ 
کی گفته من نمی دونم لاک قرمز چیه؟
کی گفته من نمی دونم فرق بین سینره و مای چیه؟
کی گفته من همه ی مانتوهام بلند و گشاده؟
کی گفته من نمیدونم ساپورت چیه؟
کی گفته من املم؟
کی گفته نمی دونم سیکس پک چیه؟
کی گفته سلنا و جاستین رو نمی شناسم؟
کی گفته تا حالا کسی به من شماره نداده؟
عکس بزارم به بهانه ی تبلیغ حجاب یا خودنمایی؟؟ هیچوقت عکسی از خودم نمیزارم...شما هم هرجور دوس دارید فکر کنید!!
آره اصلا من زشت!! بی ریخت!! چاق!! قد کوتاه!! سیاه سوخته!!
مهم طرز تفکر خودمه...خودم میدونم که خیلیم خوبم و نیازی نمی بینم اینو به شما آدمای مجازی که اصلا نمیدونم کی هستین و چی هستین ثابت کنم!
.
خانومی که با دوست پسرت پیروزمندانه تو خیابون قدم میزنی و به من فخر می فروشی که تنهام... منم اگه بخوام موردهای زیادی برای دوستی دارم ولی هیچوقت کاری نمی کنم که به همسر آیندم مدیون بشم! میدونم اونم کاری نمی کنه که به من مدیون بشه!
الان کارای مهمتر از عشق و عاشقی های کشککی دارم!!
.
آهای شمایی که میشینی واسه کم عقلی دخترای این مملکت جک میسازی!....فردا که زنت برات یه پسر ترسو و سوسول و بدون اعتماد به نفس بار آورد و همون پسر گند زد به آینده ی اقتصادی کشور،  میرسی به حرف من!!
.
آهای شمایی که میشینی واسه به شوهری جک میسازی و دخترا و خونواده هاشونو به ترس و وحشت میندازی؛ تو خودت الان چقدر شرایط ازدواج داری؟ 
تیپت خوبه؟ مدرک درست و حسابی داری؟ شغل چی؟ خونه و ماشین چی؟
اخلاق و فهم و شعور چی؟؟ آخه بد بخت تو که چهل سالت شده و هنوز کسی بهت زن نداده یعنی اشکال از خودته برو خودتو اصلاح کن....
.
دختر خوب دیگه خسته شده از این همه اذیت و آزار... از این همه تمسخر....
بخدا دست من نبوده......اگه با من بود جنسیتمو مذکر انتخاب می کردم ، و این همه زجر نمی کشیدم!....گاهی اوقات دلم میخواد یه مشت خاک باشم پشت پنجره ولی دختر نباشم!!..........
این دلنوشته رو خودم نوشتم درد دل خودمه لطفا کپی نکنید.
.


 
  • دختر خوب

.

وکسی می گوید،سر خود بالا کن
به بلندا بنگر؛
به بلندای عظیم،به افق های پر از نور امید
و خودت خواهی دید
وخودت خواهی یافت خانه دوست کجاست
خانه ی دوست در آن عرش خداست
خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست
.
.
و فقط دوست خداست...



            

  • دختر خوب